دو تقدیرنامه در شش ماه ابتدای سال 1401 در بخش داستان نویسی
کسب رتبه سوم مسابقه داستان نویسی با موضوع پیشگیری از آسیب های اجتماعی
تقدیر شده در نخستین جشنوره طنز شهروندی شهر بخیر در بخش داستان کوتاه طنز
کسب رتبه سوم مسابقه داستان نویسی با موضوع پیشگیری از آسیب های اجتماعی
تقدیر شده در نخستین جشنوره طنز شهروندی شهر بخیر در بخش داستان کوتاه طنز
پس از ۱۲ سال وقفه از چاپ دومین کتابم، بالاخره سومین کتاب رسمی من با عنوان "کی بود کی بود، من نبودم" با وجود حذف ۱۷ صفحه به خاطر ممیزی ارشاد، توسط انتشارات عطران به چاپ رسید. برای تهیه این کتاب میتوانید به لینک زیر مراجعه کنید.
https://b2n.ir/a35495
دیروز جشنی برگزار شده بود با عنوان خوش آمد گویی به آقای سپید. کلی جمعیت اومده بود. اولین بار بود که در چنین جشنی شرکت میکردم که اونم از صدقه سری یکی از دوستان بود که من رو فرد مهمی میدونست. ماشالا تو جشن تا دلتون بخواد کلی بریز و بپاش و بخور و ببر بود که نگو. البته من هم یه گوشه ایستاده و فقط نظارهگر ماجرا بودم به منظور پیدا کردن سوژهای برای نوشتن. آخرای جشن، موقع برش کیک که رسید، بعد از رقص چاقو و دادن و گرفتن شیتیل به رقصنده، من رو صدا کردند و گفتند: «آقا بیا دستت سبکه کیک رو ببر.» اول قبول نکردم و گفتم: «بابا، ماشالا این همه از خودیا هستند، به من نخودی چرا میگید کیک رو ببرم واستون؟!» حالا از من انکار و از اونا اصرار. آخرش گفتم: «چشم، اطاعات امر میشه، خب بگید حدودا چند نفرید که من کیک رو بتونم درست تقسیم کنم.» گفتند 11 نفر! گفتم: «شوخیتون گرفته؟! این چیزی که من دارم میبینیم حداقل هشتصد، نهصد نفری میشید. یازده تا چیه.» گفتند: «تو کاریت نباشه، اینا همه مرض قند دارند، چیز دیگه میدیم بهشون بخورن، فعلا فقط ما 11 تا هستیم که مشکل قندی- نمکی نداریم. در اصل کلش واسه ماست.» گفتم: «خب، اگر این موضوع رو میدونستید، از اول کیک کوچیکتر میگرفتید. الان کیک به این بزرگی رو من اگه یازده قسمتش کنم، تیکههاش خیلی بزرگ میشه، خفه نشید اون وقت.» گفتند: «تو ببر، خوردنش با ما. تو نگران این مسائل فرعی نباش.» بعد نیشخندی زدند و در ادامه گفتند: «معلومه تازه کاری، هنوز ندیدی ما چقدر دهن داریم.» خلاصه برش اول رو تا زدم و خواستم برم سراغ برش دوم، یهو دیدم یکیشون پرید وسط و رو هوا یه برش چند کیلویی رو انداخت در خندق بلا. منِ از همه جا بیخبر هم همین طور هاج و واج نگاش کردم. راستش رو بخوایید ترسیدم برشهای بعدی رو بزنم. رو کردم به دوستان 11 نفره و گفتم: «آقا شرمنده، من کوچیک شما هم هستم. لطفا کنید منت بذارید یه نفر دیگه رو مسئول این کار بکنید.» گفتند: «نگران نباش کوچولو، یه چنگال کیک هم میدیم تو بخوری.» گفتم: «نه، ممنون. الان که فکر میکنم، میبینم من هم، مرض قند و مند و وند دارم کلی. گفتند: «پس صبر کن دماسنج رو بیاریم دمای بدنت رو هم بگیریم، نکنه کرونا مورونا داشته باشی و اومدی این وسط ما رو آلودهتر از اینی که هستیم بکنی. هان؟» گفتم: «نه نیازی نیست، فعلا تو این جمع که فقط من ماسک دارم. شما چرا نمیزنید رو نمیدونم.» گفتند: «اونایی که دو سه تا واکسنش رو زدن که دیگه نیازی به ماسک ندارند، تو برو فکر خودت باش.» گفتم: «پس من اگه زحمت رو زودتر کم کنم، فکر کنم بهتر باشه. فقط یه سوال داشتم. این آقای سپید رو که براش جشن خوش آمد گویی گرفتید رو تو جمعیت ما ندیدیم. فامیلیش برام خیلی آشناست. راستی اسم کوچیکشون چیه؟ یکی برگشت گفت: «قبلا دیو بوده، الان که کیکش رو داریم میخوریم، موش شده.» بعد غش غش شروع کرد به خندیدن.
«والا با بودجهای که شما دارید و چیزی که مدنظرتون هست یک مورد اکازیون بیشتر ندارم صفر و کلید نخورده. این رو بدونید که چنین قیمتی رو نمیتونید هیچ جا پیدا کنید پس الکی وقت خودتون و ما رو هدر ندید. در ضمن الان برید بیرون و برگردید نمیتونم تضمین بدم با همین قیمت واستون بگیرم اینجا رو چون این اکازیونها رو رو هوا میزنند، بعد فقط حسرتش براتون باقی میمونه. گفتم از الان بدونید که بعد نگید نگفتید. ببینید الان چون این مورد رو چند دقیقه قبل تازه پیش من سپردن کلیه واحدهاش خالیه و شما میتونید بهترین انتخاب رو داشته باشید. خب حالا بفرمایید کدوم سمتش رو میخوایید؟ شمالی، جنوبی، شرقی، غربی یا ۴ جهت ترکیبیش رو؟ من شمال غربی رو بهتون پیشنهاد میکنم. اون بخش هم دنجه و هم چندتا گلدون هست که میتونید به عنوان حیاط ازش استفاده کنید. گاز پیکنیکتون رو هم کنار گلدونا جا هست بذارید. البته چادر بزرگتر از ۴ نفره ممنوعه چون جا نمیشه اونجا. بر خلاف خیلی جاهای دیگه دور محوطهتون رو هم خط چین کردیم که محدودهتون مشخص باشه و همسایهای نتونه به حریم خصوصیتون تجاوز کنه، از این بابت نگران نباشید. حالا موارد دیگه رو کاری ندارم، اون دیگه مسئولیتش پای خودتونه. سرویستون هم تو حیاطِ پایین، مشترک میشه با 7 تا خانواده دیگه که بقیه جهتهای جغرافیای رو تو پشت بوم دارند. خب فرمایشاتم تموم شد، حالا بنویسم شما باد بیایید یا میخوایید برید بیرون یکم باد بیاد؟!»
خسته بودم از همه چیز و همه کس. اواخر که حتی از خودم هم بدم میآمد. حتی نمیخواستم قیافه خودم را در آینه ببینم. تحمل هیچ چیزی را نداشتم. آن قدر خسته بودم که تنها آرزویم این بود که بخوابم و همه چیز را فراموش کنم. فراموش کنم که در میانه زندگی به انتهای آن رسیدهام. فراموش کنم که همه اینها در بیداری دارد اتفاق میافتد. فراموش کنم که اصلا من زنده هستم. میدانم، بالاخره خوابم خواهد برد نه از روی آرامش بلکه از روی خستگی زیاد. ولی کاش نمیخوابیدم، کاش قدرت آن را داشتم که بیدار میماندم و نمیگذاشتم این اتفاقات ادامه پیدا کند. باید بیدار میماندم و بقیه را هم بیدار میکردم. ولی چه فایده وقتی همه خوابیدهاند و نمیخواهند بیدار شوند یا خودشان را زدهاند به خواب، دست و پا زدن من چه نتیجهای خواهد داشت. حرف دیگر بس است. خیلی خستهام. اگر کاری ندارید من هم بروم همرنگ جماعت شوم. شب خوش. مخلص شما آگاهی
زندگی ما از بدو تولد از دو راهی گریه کردن یا نکردن، شیر خوردن یا نخوردن شروع شد. بعدها که کمکم رشد کردیم این دوراهیها هم رشد کردند و تعدادشان روز به روز بیشتر شد و سر به فلک کشید. ما که البته کم نمیآوردیم و همیشه سعی میکردیم با تمرکز راه بد را از بدتر تشخیص داده و انتخاب کنیم. به خیال خودمان هنر کرده بودیم چون اعتقاد داشتیم هنر نزد ایرانیان است و بس. البته تعریف هنر در قدیم چیز دیگری بود ولی در حال حاضر هنر خوردن و بردن هنری کلاسیک محسوب میشود،
پس از تصویب طرح صیانت از غارنشینان در برابر آتش در هزاران سال پیش، به تازگی 121 نفر از پژوهشگران، دانشمندان، محققان، اندیشمندان، صاحبنظران، مشتاقان، علاقهمندان، ریشسفیدان، ریشسیاهان، و سایر افراد زیرمجموعه و بالامجموعه در پشت درهای بسته، طرح سیاهنت از حقوق رعیت را در فضای مجازی تصویب کردهاند؛ تا بهعنوان شونصدمین طرح تاریخی در جهان، پس از طرحهای صیانت از غارنشینان در عصر پارینهسنگی تا طرحهایی مانند صیانت از حقوق رعیت در فضای غیرمجازی، صیانت از بانوان کمبهره از حجاب، صیانت از آب، برق، گاز، نان و غیره، با اختلاف، در صدرِ جدولِ طرحهایِ صیانت در جهان و عالم هستی و غیرهستی همانند خورشیدی فروزان که تبدیل به کوتوله سفید و سپس سیاهچاله شدهاست، بدرخشد.
در روزگاران خیلی خیلی قدیم آدمها حتی دو دسته هم نبودند بلکه یک دسته بودند به نام انسان! به مرور که به قول خودشان رشد کردند، کمکم فهمیدند باید به دستههای مختلف تقسیم شوند. هر المانی که فکرش را بکنید گرفتند دستشان و از رنگ پوست گرفته تا تفکیک جنسیتی را سرلوحه کار خود قرار داده و راه خودشان را از بقیه جدا کردند. حال بماند که در این میان خودی، غیرخودی و نخودی هم از هم تفکیک شدند. بعد از این ماجراها در سالهای اخیر رسیدیم به تفکیک آدمهای گوشتخوار و گیاهخوار. حال در سال ۲۰۲۰ با توجه به این جمله که اگر علم در زیر سنگ هم باشد مردانی از سرزمین ما به آن دست پیدا کرده و انگشت اشاره خود را در چشم دشمنانشان فرو میکنند، ایرانیان کمکم به صورت خودجوش و داوطلبانه در دوران پسابکجام (دوره بعد از برگشتن از برجام) از گیاهخواری عبور کرده و در حال رسیدن به هواخواری هستند و از نظر ژنتیکی در تلاشند تا از طریق فتوسنتز گلیم خود را از آب و نور خورشید بیرون بکشند. در این میان عده کوچک اما در واقع بزرگی هستند که به جای هواخواری روی آوردهاند به هواخواهی و یک نان و بوقلمون بخور و بمیری دور هم نوش جان میکنند. باری این جمعیت هواخواه به علت فوران خدمت، برای خدمت رسانی به خلق خدا و سواری بر خر مراد، در حال برنامهریزی هستند تا همین دوزار و ده شاهی هوا را سهمیه بندی و به هواخواران بفروشند. باشد که رستگار شوند.
قصه ما به سر رسید، هواخوار به هوایش نرسید، مُرد!
«خُب عزیزم یه آمپول هوا داری، حق انتخاب با خودته که بی درد بزنیم برات یا دردآور. بالاخره اینجا نظر بیمار برای ما خیلی مهمه. به همین دلیل قبل از تزریق ازش سوال میکنیم و فرم نظرسنجی خدمات رو میدیم دستش که پُرکنه و اثر انگشت بزنه که بعدا نگه فلان و بهمان. یه روزی هم خدای نکرده خواست بگه فلان و بهمان، اون وقت فرم رو نشونش میدیم و میگیم ببین اینجا مشخص شده که خودت انتخاب کردی، دیگه گاله رو ببند. هیچ اورژانسی این خدمات ارزنده رو برای بیمارانش در هیچ کجای دنیا ارائه نمیده چون ما همیشه در همه موارد از همه جا ده قدم که نه، هزار قدم جلوتریم و تا بقیه بخوان به ما برسند ما با خلاقیت و نبوغی که داریم کلی آپشن دیگه رو میکنیم که بقیه تو کَفِش بمونند. ببین مریض، از شواهد و قرائنی که از تو و امثال تو به دستمون رسیده ما مطمئن بودیم که تو گزینه دوم رو انتخاب میکنی، پس برای راحتی و بالا بردن سطح رفاه به تخت بستیمت که یه وقت ارادی یا غیر ارادی لگد پراکنی نکنی و خدای نکرده جان پرسنل خَدوم اورژانس رو به خطر نندازی. خُب حالا که فرم رو انگشت زدی، سفت کن مرتیکه، سفت کن که کلی بیمار دیگه تو اتاقهای همسایه منتظر هستند، باید آمپول هوای اونا رو هم بزنیم.»
نویسنده: فرهاد ناجی (خرداد 99)
وقتی که به دنیا آمدم مادرم به من شیر میداد، درست مثل همه مادران دنیا. هر لحظه تلاش میکردم تا با خوردن شیرِ بیشتر زودتر بزرگ شوم و به خواستههایم برسم. البته در ابتدا برایم فرقی نمیکرد که از کدام پستان مادر تغذیه کنم، پستان چپ یا راستش برایم مهم نبود، مهمتر از آن رسیدن به اهداف والایم بود. چند روز اول که گذشت و کمی قدرت انتخاب پیدا کردم حس کردم سمت چپی شیرینیاش کمی بیشتر است. گرچه در مجموع مزه شیرش چندان تعریفی نداشت ولی بین بد و بدتر سعی کردم در یک انتخاب هوشمندانه بیشتر اوقات بد را انتخاب کنم تا زودتر به خواستههایم نزدیکتر شوم.
تا کی میخواهید همه تلاش و پشتکار شبانه روزی مسئولان را در فضای مجازی و غیرمجازی علنی کنید تا ثواب کارشان را کمتر نمایید؟ یک درصد فکر کنید شاید برای اینکه ریا نشود دم نمیزنند، شما چرا پابرهنه وارد زندگی خصوصی و عمومی آنها میشوید؟ بدانید و آگاه باشید ای کسانی که حسادت میکنید و غرض میورزید از اینکه فرزند آدم سرشناسی پورشه سوار میشود یا اسلحه روسی حمل میکند یا با حوریان بهشتی خود در ونزوئلا عکس میگیرد و یا فرزندش را در بلاد کفر به دنیا میآورد، آن دنیا آه این مظلومان یقه شما را سر پل ذهاب میگیرد که چرا به مسئولان، سلبریتیها و فرزندانشان اینقدر گیر میدادید.