سینگلی شیفته و شِفته میشود
اولین بار که به خودم اومدم رو به ندای درونم کردم و گفتم: ندا جان من عاشق و شیفته تو شدم.
ندای درونم ناگهان یک چک آبدار خواباند زیر گوشم و گفت: مگه تو خواهر مادر نداری؟!
گفتم: ندا جان، ناسلامتی تو ندای درون منیها، چرا جوگیر میشی؟! ظاهرا بیلبرد زیاد نگاه میکنی تو سطح شهر.
گفت: ای وای خاک عالم، ببخشید دست خودم نبود مثل اینکه این فرهنگ سازیها روم زیاد اثر کرده. حالا از همه این حرف ها بگذریم چی شد که تازه دوزاریت افتاد که شیفته من شدی؟!
گفتم: بالاخره آدم گاهی اوقات میره تو فکر و با درون خودش خلوت میکنه و به چیزهای جدیدی میرسه.
دوباره یک چک آبدار خواباند سمت دیگر صورتم!
گفتم: چته تو؟!
گفت: تو خلوت چه غلطی میکردی؟ هان؟
گفتم: ندا جان یکم فکر کن، منم وجودت، عزیزم. چند ساعت پیش با تو خلوت کرده بودم یادت نیست؟
گفت: خاک به سرم حتما چیز خورم کرده بودی! اصلا یادم نمیاد.
گفتم: ای بابا حالا یه بار خواستم شیفته بشما کشتی منو تو.
گفت: شیفتهی کی؟ یالا بگو، اعتراف کن.
گفتم: شِفته بیمه از دست تو. برو دنبال کار و زندگیت. من همون کنج عزلت بگیرم بشینم و به خودم دیگه نیام سنگینترم!