اومدم خونه هی اینور اونور کردم، بالا و پایین پریدم، چشم و ابرو اومدم، دیدم این ندای درونم هیچی به هیچی. گفتم: ندا جان به نظرت امروز روز خاصی نیست؟
گفت: تولدت که نیست، تولد منم که نیست، تولد کودک درونمونم که نیست، چون همه تولدامون یکیه. پس چه روزیه که اینقدر داری چشم و ابرو میای؟
ادامه مطلب
داشتم اینترنت کار میکردم، رو کردم به ندای درونم و گفتم: راستی شنیدی وزیر ارتباطات که شغل قبلیش هم توسط خودش تکذیب شده، طرح فیلترینگ غیر همسان رو مطرح کرده برای اجرایی شدن؟
گفت: این جریان فیلترینگ غیر همسان چیه؟
ادامه مطلب
غرغرکنان از بیرون اومدم خونه گفتم: این چه وضعشه؟!
ندای درونم گفت: چی شده باز؟
گفتم: عوارض زنده موندن همین طور هی داره میره بالا، از اون ور عوارض خروجم چند برابر کردن.
ادامه مطلب
یک روز در خونه رو باز کردم وارد منزل شدم یهو ندای درونم من رو دید و گفت: مرد حسابی خجالت نمیکشی تو؟
گفتم: چی شده مگه؟
گفت: اون چیه رو سرت؟
گفتم: چادر مشکی؟
ادامه مطلب
راستش من با رئیسم خیلی راحتم ولی اون نسبت به من خیلی بیشتر راحته و این مسئله گاهی اوقات برای من مشکل ایجاد میکنه. یک روز رفتم اداره سرکار دیدم حاجی بچه یک سالش رو اُورده اداره. سلام کردم و گفتم: حاجی، این بنده خدا رو چرا اُوردی اداره، اونم تو این هاگیر واگیر؟
گفت: حاج خانم رفته سفر زیارتی و سیاحتی به یکی از کشورهای متخاصم. منم هر روز این بچه رو باید یه جا ببرم خبر مرگم دیگه، تا ایشون از بلاد عداوت و دشمنی برگرده.
گفتم: خب مهدکودکی، جایی میبردینش بچه رو.
گفت: نه اونجا بدآموزی داره چشم و گوشش باز میشه. جاهای دیگم قبلا فکر میکردیم خوبه ولی الان دیگه بهشون اطمینانی نیست، بداخلاقی دارن.
ادامه مطلب